زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

دوباره تنها شدیم!

سلام مونس نازنینم دوباره تعطیلات تموم شد و همه رفتن سراغ کار زندگیشون و من موندم دخمل نازم بابایی دوباره درگیر دانشگاه و شرکت و پروژه و تکلیفاشه... مامان احترام درگیر مدرسه و کارای خونشه... بابابزرگ درگیر شرکت و ماموریت و... عمه رضوان درگیر دانشگاه و تحویل کاراش و .... عمو و زن عمو هم درگیر دانشگاه و کار و زندگیشونن... روزای ١٤ و ١٥ فروردین خیلی بهمون سخت گذشت ولی کم کم داریم عادت میکنیم البته دخمل عزیزم روز به روز  داره شیطون تر و نانازتر میشه و تقریبا تمام وقتمون با هم پر میشه و کمتر حوصلمون سر میره الهی قربون شیرین زبونیهات برم دنبالم راه میفتی و میگی "مامان" "بازی" قایم موشکو خیلی دوست داری گل یا پوچ،اتل متل،کلاغ پر،...
19 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام زهرای نازنینم آغاز دومین بهار زندگیت مبارک امسال سال تحویل خونه نبودیم روز یکشنبه صبح با مامان احترام اینا رفتیم خوزستان اولین بارم بود که خوزستان میرفتم و ذهنیت خوبی ازش نداشتم ولی شمال استان خوزستان خیلی قشنگ بود شب اول گتوند خوابیدیم و از سد گتوند دیدن کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم انگار دنیا رو بهت داده بودن کفش جیک جیکیتو پوشیده بودی و از این طرف میدویدی اون طرف ... دوشنبه به سمت اهواز رفتیم و اخرین شب سال ۹۰ رو اونجا بودیم شام رو کنار کارون زیبا خوردیم (البته به قشنگی زاینده رود که نبود!!)سبزه و ماهی از بیرون خریدیم و اومدیم خونه تو آشپزخونه دنبال هفت سین میگشتیم ولی.... فقط سیب و سبزه و سکه داشتیم بعد از بازرسی ت...
11 فروردين 1391

سفرنامه کیش ۱

سلام دلبر نازنینم بازم با تاخیر اومدم دلم میخواست همون جمعه گذشته که از کیش برگشتیم بیام و خاطرات خوشمونو برات بنویسم ولی حسابی سرگرم خونه تکونی بودم و وقت نکردم الانم فکر نمیکنم بتونم تمام خاطرات رو بنویسم ولی سعی میکنم طی چند پست سفرنامه کیش مونو بنویسم خدا رو شکر سفر خیلی خوبی بود مخصوصا اینکه از اول مهر به دلیل مشغله درسی و کاری بابایی فرصت پیش نمی اومد سه تایی باهم باشیم و لذت ببریم ولی این سفر فرصت خیلی خوبی بود که ۴روز تمام لحظات کنار هم باشیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم مخصوصا اینکه تو کیش آرامش خاصی برقراره و هوا هم خیلی عالی بود و خلاصه همه چی دست در دست هم داده بود تا ما با کوله باری از خاطرات خوش برگردیم، خدای مهربون به خا...
27 اسفند 1390

اولین سفر کیش زهرا

سلام دخمل خوشکلم حدود 3 ماهی هست که با بابایی تصمیم داشتیم ببریمت کیش که به خاطر مشغله زیاد بابایی فرصت منیشد ولی ایشالا امروز بعد از ظهر قراره بریم امیدوارم بهت خوش بگذره عزیز دلم   ...
19 اسفند 1390

واکسن هجده ماهگی

سلام نازنینم ساعت نزدیک ۱ بامداده ولی خوابم نمیبره نگران واکسن فردا هستم . خیلی معصومانه  و ناز خوابیدی الهی قربونت برم کاش فردا شب هم با همین آرامش بخوابی. راستی امشب بازی قایم موشک رو یاد گرفتی من خیلی این بازی رو دوست دارم البته هنوز بلد نیستی قایم بشه فقط من باید قایم بشم و شما بیای پیدام کنی خدای مهربون کمک کن واکسن فردا به خیر بگذره و دخترم اذیت نشه و هیچ مشکلی براش پیش نیاد پ ن ١: صبح روز دوشنبه با استرس شدید از خواب بیدار شدیم الهی بمیرم شما که همیشه تا ده صبح میخوابیدی اون روز ساعت ٨ بیدار شدی با مامان احترام رفتی حمام (آخه بعد از واکسن تا دو سه روز نمیشه ببرمت حمام) حدود ساعت ده و نیم از خونه رفتیم بیرون اول کارا...
15 اسفند 1390

این روزای عسلک

الهی فدات شم که هر وقت متوجه میشی میخوایم بریم بیرون کیف و موبایل و خللاصه هر چیزی که فکر میکنی برای بیرون رفتن لازمه رو میگیری دستت و دم در میایستی و هی میگی "دد" "دد" آخییی دخترم از دیدن زاینده رود نیمه خشک ناراحته   ...
8 اسفند 1390