سفر به چادگان
سلام دردونه جونم ٥شنبه و جمعه گذشته خانم طلا رو برای دومین بار بردیم چادگان اما این بار با یه جمع شلوغتری رفتیم و خیلیم خوش گذشت ولی چون شما تازه راه افتاده بودی و هی تپ تپ می افتادی نیاز به مراقبت شدید داشتی و من مجبور بودم مدام کنارت باشم با این حال چند بار بد جور افتادی و گریت گرفت ولی خدا رو شکر چیزیت نشد واای از شب دوم برات بگم که بلال درست کرده بودیم و همه داشتیم میخوردیم که شما هوس کردی و از بس علاقه نشون دادی مجبور شدم یه کم بهت بدم هرچند بقیه میگفتن "دلش درد میگیره ""بهش نده"ولی.....چشمت روز بد نبینه(البته شب بد ) که نصف شب از دل درد بیدار شدی و با جیغ و دادت همه رو بیدار کردی یکی تو آشپزخون...