زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

بعد از غیبت طولانی

سلام عزیز دلم خیلی وقته که برات مطلب نذاشتم و هر دلیلی بیارم توجیه الکیه, دلیل اصلیش تنبلیم بوده تا اینکه چند روز پیش خیلی اتفاقی وبلاگت رو بهت نشون دادم و کلیییییی ذوق کردی براش منم تصمیم جدی گرفتم که ایشالا از این به بعد خاطراتت رو برات ثبت کنم. دوستت دارم نازنین مامان ...
29 دی 1394

بازیهای دردسر ساز زهرا

سلام ووروجک مامان از وقتی با مامان زهراگلی آشنا شدم و مطالب وبلاگشونو میخونم منم تصمیم گرفتم زیاد به زهرا جونم سختگیری نکنم و بذارم راحت تو خونه بازی کنه ، آخه قبلا باید تو اتاقش بازی میکرد و اسباب بازی میریخت... چند روز پیش دوتا کتاب از مجموعه خاله بازی خریده بودیم یکی دامپزشک بازی و یکی دیگه هم معلم بازی(در راستای کاهش علاقه دخمل به فروشندگی و مغازه بازی ) خلاصه بعد از خوردن صبحانه کتابها رو آوردی تا برات بخونم و همون اثری میخواستم روت گذاشت کتاب رو جلوت گذاشتی و همه رو مو به مو اجرا کردی: حدود ده تا از عروسکهات رو آوردیم روی میز چیدیم ، وسایل دکتری، یه لیوام آب برای آمپول زدن ، دستمال کاغذی برای باند پیچی و.... نیم ساعتی برای خودت ب...
6 تير 1392

بابا رودخونه بخر!!

سلام شیرین زبونم رفته بودیم خونه یکی از اقوام بابا، خیلی جالب بود بابای اون خونواده عاشق گل و گیاه، عاشق پرنده و عاشق ماهی بود و البته شاید عاشق خیلی چیزای دیگه ولی خانمش اجازه نمیده تو خونه نگهداره یه اتاق داشتن پر از پرنده  که کلی براشون ذوف کردی، تو باغچه و دور تا دور خونشون هم پر از گل و گیاه و یه آکواریوم خیلی بزرگ.....همه رو با دقت دیدی ولی آخر سر اومدی میگی " بابا یه رودخونه برای خونمون بخر!!  دفعه اولت نبود که آکواریوم میدیدی ولی نمیدونم چرا اینبار اینقدر خوشت اومده بود عزیزم   ادامه فرهنگ لغت زهرا: آخ جون   آش گون                   خطرناکه   خ...
6 تير 1392

روزهای زیبا در کار تو

سلام نازنین دخترم ببخش که دوباره دیر اومدم مشکل اینترنت خونمون هنوز حل نشده این روزا واقعا شیرین و خوردنی شدی کاش کاش گذر زمان آرومتر بود تا به اندازه کافی از بودنت لذت میبردم اولین خبر اینکه متاسفانه علی رغم میلم موهای قشنگتو کوتاه کردیم چون اصلا همکاری نمیکردی نه شونه میزدی نه گل سر میزدی و تصمیم گرفتم برای کاهش مشاجرات بینمون موهاتو کوتاه کنم اینم چند تا عکس با موهای بلند و زیبا: اینجا هم دخملم عروس شده بود   دخملم با موهای کوتاه: اینقدر شیرین زبون شدی که همه میخوان بخورنت چند روز پیش اومدی بغلم کردی و میگی " خدایا شکرت که این مامانو به من دادی"     دیشب عمه خیلی خسته بود و ...
21 خرداد 1392

زهرا عاشق میدان امام

سلام جیگر مامان الهی فدات شم که اینقدر میدون امام رو دوست داری. پارسال تو اردیبهشت ماه که هوا خوب بود چند بار با امیر علی و خاله زینب رفتیم میدون امام و کلی بهتون خوش گذشت از اون موقع خیلی وقتا شب موقع خواب میگی قصه میدون امام که با امیرعلی رفتیم رو برام بگو   کافیه یه واو جا بندازم سریع یادآوری میکنی و من باید اصلاحش کنم   اردیبهشت امسال هم چند بار بردمت و کلی بهت خوش گذشته، بهت قول دادیم حداقل هفته ای دوبار ببریمت.     اول میری پیش اسبها و کلی نگاهشون میکنی و باهاشون رف میزنی بع بدو بدو میکنی و قایم موشک بازی و.... تو این مرحله باید برات بستنی بخریم و بعد از اون کمی تو مغازه ها سرک میکشیم و اگه ...
13 ارديبهشت 1392

سفر به لرستان

سلام نازدونه جونم برای تعطیلات 12 و 13 فروردین با مامان احترام اینا رفتیم لرستان طبیعت بسیار زیبایی داشت و خیلی خوش گذشت  زهرا در کنار آبشار زیبای آب سفید     خانم مهندس در حال بازدید مراحل ساخت سد رودبار لرستان   ظهر سیزده به در تو مسیر بودیم و یه جای قشنگ پیاده شدیم تا ناهار بخوریم شما داشتی قدم میزدی که یه زنگوله خوشگل پیدا کردی و کلی ذوق کرده بودی و آوردیش خونه تا بندازی گردن ببعی خودت ...
29 فروردين 1392

لحظه سال تحویل

سلام عسلکم لحظه سال تحویل امسالمون خیای جالب و به یاد ماندنی و در عین حال پر استرس بود  ما از روز اسباب کشی تا سال تحویل کمتر از یک هفته وقت داشتیم و روزای پرکار و خسته کننده ای داشتیم و اصلا به فکر تلویزیون و وصل آنتنش و .. نبودیم  صبح چهارشنبه رفتیم خرید و 4تا ماهی هم برای هفت سینمون خریدیم یه حوض خوشگل هم قبلا خریده بودیم و تصمیم داشتیم هفت سین رو کنار اون بچینیم  ....ولی غافل از اینکه تا ظهر تو ترافیک گیر کردیم و هنوزم سمنو و سبزه نخریده بودیم تصمیم گرفتیم بیایم خونه و یه هفت سین الکی با سیخ و ساعت و ... غیره درست کنیم  وقتی رسیدیم خونه و ماهی ها رو تو حوض گذاشتیم و خواستیم بقیه هفت سین رو بذاریم یادمون اومد ک...
29 فروردين 1392

سال جدید و خونه جدید

سلام دخمل نانازم چند ماهی بود که آپارتمانمونو تحویل داده بودن ولی دلمون نمیومد از پیش مامان احترام اینا بریم تا اینکه خونه جدید مامان احترام و عمو اینا هم آماده شد و از پیشمون رفتن  و ... دیگه مموندن ما هم فایده نداشت و بالاخره یه روز باید از هم جدا میشدیم و روز 5شنبه 23 اسفند اسباب کشی کردیم و از خونمون با همه خاطرات خوبش خداحافظی کردیم و رفتیم خونه جدید.... فکر میکردم خیلی برامون سخت باشه چون به مامان احترام خیلی وابسته شده بودیم آخه به جرأت میتونم بگم مامان احترام بهترین مادرشوهر دنیاس و هرکسی جای من بود دور شدن از چنین مادر ماهی براش خیلی سخت بود ولی تونستیم با این شرایط کنار بیایم و البته یه حسن بزرگ هم داره اونم اینکه کنترل شم...
29 فروردين 1392