سفر به چادگان
سلام دردونه جونم
٥شنبه و جمعه گذشته خانم طلا رو برای دومین بار بردیم چادگان اما این بار با یه جمع شلوغتری رفتیم و خیلیم خوش گذشت ولی چون شما تازه راه افتاده بودی و هی تپ تپ می افتادی نیاز به مراقبت شدید داشتی و من مجبور بودم مدام کنارت باشم با این حال چند بار بد جور افتادی و گریت گرفت ولی خدا رو شکر چیزیت نشد
واای از شب دوم برات بگم که بلال درست کرده بودیم و همه داشتیم میخوردیم که شما هوس کردی و از بس علاقه نشون دادی مجبور شدم یه کم بهت بدم هرچند بقیه میگفتن "دلش درد میگیره ""بهش نده"ولی.....چشمت روز بد نبینه(البته شب بد) که نصف شب از دل درد بیدار شدی و با جیغ و دادت همه رو بیدار کردی یکی تو آشپزخونه برات جوشونده درست میکرد یکی بهت آب میدادو........منم از ناراحتی و خجالت از اینکه همه رو از خواب بیدار کرده بودیم نمیدونستم باید چیکارکنم.....بالاخره بعد از یکی دو ساعت خوب شدی و خوابیدی.
فردای اون روز رفتیم کنار دریاچه و کلی عکس یادگاری گرفتیم که چند تاشو اینجا میذارم
بقیشو تو ادامه مطالب ببین
فدات بشم که این قدر ناز و خوش تیپی حیف که یه کم عینکت برات بزرگه
فدات بشم الهی با اون تل نانازیت
خوشکل خانم کجا رو نگاه میکنی؟؟؟؟
واااااااااااای اینجا رو نگا کن دو تا فرشته خوشکل و ناز به نامهای امیر علی و زهرا
الهی فدای هر دوتون بشم