زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

فرشته کوچولوی خدا

زیتون !!!!

سلام ناز گلی ماه رمضون برای اولین بار بود که با زیتون!!!!آشنا شدی و خیلی بهش ابراز علاقه کردی کم کم به این نتیجه رسیدم که باید زیتونا رو از دست نازگلی قایم کنم چون اگه زیتونا رو میدیدی میخواستی همشونو گاز گازی کنی و............ بابایی میگفت زیادیش ضرر داره و فقط یکی دو تا میذاشت بخوری. چند روز پیش که با عمه و مامان احترام رفته بودیم خرید چشمت خورد به یه مغازه زیتون فروشی وشروع کردی به بهانه گرفتن وگریه کردن  من و مامان احترام و عمه به زحمت تونستیم حواستو پرت کنیم و از اونجا فرار کنیم. عزیزم بزرگتر که شدی هر چقدر زیتون دلت خواست میتونی بخوری ...
5 مهر 1390

گز آرامش بخش گریه های شبانه زهرا!!!!!!!!!

چند شب پیش طی تلاش فراوان بابایی و مامانی ساعت ١٠ شب خوابیدی و ما کلی ذوق کردیم که دیگه داری یاد میگیری شبا زود بخوابی و صبح زود پاشی تا اینکه ساعت حدود یک ربع بود که باصدای گریت بیدار شدیم هر کاری کردیم آروم نشدی و فقط به در اشاره میکردی و میخواستی بری بیرون!!! به ناچار بغلت کردم و با بابایی رفتیم تو کوچه یه کم راه رفتیم و برگشتیم تو خونه که دوباره شروع کردی به گریه کردن و عمه اینا رو بیدار کردی یه دفعه دیدیم عمه داره میاد پایین و یه گز تو دستشه تا چشمت خورد به گز آروم شدی و نشستی تا  برات بازش کنم گزتو خوردی و خوابیدی!!!!! ...
5 مهر 1390

دندون!!

سلااااام جیگرم مامانو ببخش عزیزم خیلی وقته برات مطلب نذاشتم آخه این چند روزه خیلی بهونه گیر شدی چون داری دندون در میاری یه کم هم تب داشتی البته خدا رو شکر الان بهتری فعلا چهار تا دندون خوشکل بالا داری دو تا هم پایین که فک کنم تو چند روز آینده دو تای دیگه اون پایین در بیاری مبارکت باشه عزیزم   ...
2 مهر 1390

پیشرفتهای دخمل ناناز

سلام خوشکل مامان میدونی تو این مدت چقدر پیشرفت کردی الهی قربون راه رفتنت برم خیلی باحال راه میری یه چند قدم میری بعد که تعادلت به هم میخوره و میخوای بیفتی یه دفعه مسیرتو عوض میکنی تا وانمود کنی اصلا نمیخواستی بیفتی این نی نی ها هم تو کف راه رفتن شما موندن واااای از حرف زدنت نگفتم دیشب چند بار گفتی "عمه" که کلی مامان احترام و عمه برات ذوق کردن "بابا"و "ماما" و "دد" و"نه" هم کلماتی هستن که قبلا میگفتی ازغذا خوردنت بگم که دوس داری قاشق بزرگ بگیری دستت و خودت از تو قابلمه بخوری قربون دختر با هوشم بشم میدونی پیشرفت بعدیت اینه که بعضی عروسکاتو به اسم میشناسی مثلا وقتی میگم سارا رو بیار بهش غذا بده میاریش و قاشقو به طر...
2 مهر 1390

واکسن 1سالگی

سلام نفسم امروز با زن عمو!! رفتیم بهت واکسن زدیم آخه من اصلا تحملشو ندارم پاها تو بگیرم تا بهت واکسن بزنن به خاطر همین باید یکی باهام باشه و من بیرون اتاق بایستم  برای واکسنای قبلی با مامان احترام میرفتیم ولی امروز مامان احترام میخواست بره مدرسه و زن عمو زحمتشو کشید. الانم خدا رو شکر حالت خوبه و خوابیدی       data:image/gif;base64,R0lGODlhOgF5AKIGAAAAADExMWNjY5ycnM7Ozv///wAAAAAAACH/C05FVFNDQVBFMi4wAwEAAAAh+QQFBQAGACwAAAAAOgF5AAAD/mi63P4wykmrvTjrzbv/YCiOZGmeaKqubOu+cCzPdG3feK7vfO//wKBwSCwaj8ikcslsOp/QqHRKrVqv2Kx2y+16v+CweEwum8/otHrNbrvf8Lh8Tq/b7/i8fs/v+/+AgYKDhIWGh4iJiouMjY6PkJGSk5SVlpeYmZqbnJ2en6Choq...
14 شهريور 1390
1