زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

واکسن هجده ماهگی

1390/12/15 8:41
نویسنده : مامان فهیمه
411 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم ساعت نزدیک ۱ بامداده ولی خوابم نمیبره نگران واکسن فردا هستماسترس.

خیلی معصومانه  و ناز خوابیدی الهی قربونت برم کاش فردا شب هم با همین آرامش بخوابی.

راستی امشب بازی قایم موشک رو یاد گرفتی من خیلی این بازی رو دوست دارم البته هنوز بلد نیستی قایم بشه فقط من باید قایم بشم و شما بیای پیدام کنی

خدای مهربون کمک کن واکسن فردا به خیر بگذره و دخترم اذیت نشه و هیچ مشکلی براش پیش نیاد

پ ن ١:

صبح روز دوشنبه با استرس شدید از خواب بیدار شدیم الهی بمیرم شما که همیشه تا ده صبح میخوابیدی اون روز ساعت ٨ بیدار شدی با مامان احترام رفتی حمام (آخه بعد از واکسن تا دو سه روز نمیشه ببرمت حمام) حدود ساعت ده و نیم از خونه رفتیم بیرون اول کارای مراقبت رو انجام دادیم تا مامان احترام اومد و مثل همیشه من بیرون منتظر ایستادم با صدای گریت اشکام سرادیر شد و تا خانم گفت تموم شد دویدم تو اتاق و بغلت کردم و کم کم آروم شدی وقتی اومدیم خونه خوابت برد. بعد از یک ساعت که از خواب بیدار شدی کاملا عادی بودی نه اثری از تب بود و نه اثری از درد ولی حدودای ساعت ٣ بود که درد پاهات شروع شد الهی بمیرم هی دست میذاشتی به پات و میگفتی درد یک ساعتی بغلم بودی و راه میرفتیم تا اینکه بابایی اومد کمی هم برا بابایی خودتو لوس کردی و دوباره خوابیدی حدود ٦ از خواب بیدار شدی نمیدونم دردت کمتر شده بود یا بهش عادت کرده بودی خیلی با احتیاط راه میرفتی ولی خدا رو شکر شروع کردی به راه رفتن و بازی کردن. حدود ٨ شب تب کردی و هرچی پیش میرفت تبت بیشتر میشد خلاصه اون شب دقیقا تا ٥ صبح بیدار بودم و شما رو پاشویه میکردم تا اینکه بالا خره تبت اومد پایین الهی بمیرم چه شبی رو گذروندی خیلی اذیت شدی.

خدا رو شکر به خیر گذشت آخه ریحانه (دختر دایی حسین) برای واکسن ١٨ ماهگی تشنج کرده بود و به خاطر همین من خیلی نگران بودن که مثل همیشه خدای مهربون کمک کرد و همه چی به خوبی تموم شد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مجید
10 اسفند 90 12:11
مرضيه
11 اسفند 90 14:20
با سلام دوست عزيزم زهرا خانم چطورن؟ واكسنش چطور بود؟ بچه بزرگ كردن دردسر داره واكسن داره گريه داره.........