زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

بازیهای دردسر ساز زهرا

1392/4/6 21:28
نویسنده : مامان فهیمه
1,600 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ووروجک مامان

از وقتی با مامان زهراگلی آشنا شدم و مطالب وبلاگشونو میخونم منم تصمیم گرفتم زیاد به زهرا جونم سختگیری نکنم و بذارم راحت تو خونه بازی کنه ، آخه قبلا باید تو اتاقش بازی میکرد و اسباب بازی میریخت...

چند روز پیش دوتا کتاب از مجموعه خاله بازی خریده بودیم یکی دامپزشک بازی و یکی دیگه هم معلم بازی(در راستای کاهش علاقه دخمل به فروشندگی و مغازه بازینیشخند) خلاصه بعد از خوردن صبحانه کتابها رو آوردی تا برات بخونم و همون اثری میخواستم روت گذاشت کتاب رو جلوت گذاشتی و همه رو مو به مو اجرا کردی:

حدود ده تا از عروسکهات رو آوردیم روی میز چیدیم ، وسایل دکتری، یه لیوام آب برای آمپول زدنآخ، دستمال کاغذی برای باند پیچی و.... نیم ساعتی برای خودت بازی کردی و منم مشغول درست کردن ناهار بودم .

بعد از اون نوبت معلم بازی شد قانونمون اینه که هر بازی خواستی بکنی باید وسایل بازی قبل رو جمع کنی وگرنه از پنجره میریزم بیرونچشمک اما خونه ما هم تقریبا مثل دولت قبلیه توش راحت قانون وضع میشه ولی اجرا و نظارتش....عینک

 مثلا وسایل بازی قبل رو دست و پا شکسته جمع کردی و وسایل معلم بازی رو آوردی چند تا کتاب ، دفتر ، مداد، بلنندگو(از شیر دوش به عنوان بلندگو استفاده میکنی خودت کشفش کردیخنده) داشتی بازی میکردی که صدای اذان رو شنیدی و طبق معمول همیشه که با هم مسجد بازی میکنیم کیفتو آوردی و....

(از بازیهات نرسیدم عکس بگیرم برای تنوع چند تا عکس از قبل میذارملبخند)

شمال خردادماه 92

....بله این مسجد بازی ما هم برای خودش حکایتی داره بعضی روزا که وقت نمیشه بریم مسجد یه گوشه خونمون میشینیم و بساط رو پهن میکنیم و نماز میخونیم حالا این بساط شامل: ساجده (عروسک مورد علاقه زهرا خانم) دو عدد کیف یکی مال من یکی مال زهرا از من که همون چادر نماز و جانماز داخلشه ولی مال زهرا خانممتفکر یه جانماز کامل شامل مهر تسبیح و سجاده ،چادر نماز، دستمال کاغذی ،برج هوشت که مال کوچیکی هات بوده و گذاشتی تو کیفت که به قول خودت بچه ات(ساجده) تو مسجد باهاش بازی کنه، لیوان، خوراکی(بیسکوییت، کیک، بادام و پسته)

نماز ظهر رو خوندیم یه گوشیم زنگ خورد......

شمال خردادماه92

گوشی رو جواب دادم حاجی مامان احترام بود(یادآوری کنم به بابابزرگات میگی حاجی و اصلا هم راضی نمیشی عنوان دیگه ای رو جایگزین کنی) گفتن شما خونه اید منم یه نگاهی به دور و برم انداختم و با نگرانی گفتم بله چطور؟ گفتن هیچی یه مهمونی داریم که اومده ساختمون رو بازدید کنه منم گفتم تشریف بیارید و...(یه توضیح بدم ساختمونی که ما توش زندگه میکنیم رو شرکت بابابزرگ اینا ساختن و الانم میخواستن تو یه مناقصه شرکت کنن و میخواستن ساختمون رو بهشون نشون بدن) ...

شمال خرداد ماه 92

ادامه ماجرا در ادامه مطلب.

سریع جانمازمو جمع کردم که زنگ در به صدا در اومدآخ بلی حاجی بودن قلبم داشت از جا درمیومد خونه کاملا آشوب بود نمیدونستم از کجا شروع کنم اول لباس زیرام که رو بند تو بالکن بود رو بردم تو کمد اتاق و در همون حال هم به اطراف نگاه میکردم که حداقل چیزای فجیع رو جمع کنم ولی وقتی نبود اتاق شما که بدتر از همه جا بود وسایل دکتر بازیت که مثلا جمع کرده بودی رو تختت ریخته بود کتابات از قفسه بیرون ریخته بودو.....کلا به هم ریخته بود، آشپزخونه هم که خیلی مرتب نبود و توی جاظرفی چند تا ظرف کثیف بود و از همه فجیعتر حال و پذیرایی بود که تمام وسایل بازی شما توش پخش یود خواستم وسایلتو جمع کنم که زنگ واحدمونو زدنتعجب بله حاجی بود به همواه یه مهندس عرب و یه آقایی که مترجمش بود.

سلام علیک کردیم و حاجی گفتن اگه طوری نیست آقای مهندس یه نگاهی به واحدتون بندازن و چند تا عکس بگیرنناراحت گفتم آخه خیلی مرتب نیست گفتن نه بابا طوری که نیست آقای مهندس بفرمایید منمخجالت 

بله از همه جای خونه حتی بالکنچشمک دیدن کردن و عکس گرفتن و در حد خوردن یه شربت نشستن رو مبلا و بعد هم  خداحافظی کردن و رفتن البته همه جای خونه رو دیدن و چیزی به عنوان آبرو براام باقی نمونده بود و اصرار کردم برای ناهار بمونن ولی قبول نکردن...... این مناقصه که هیچی امیدوارم شرکت حاجی اینا کلا ورشکست نشه با این وضعیت خونه ماگاوچران.......

وقتی رفتن تو خونه راه میرفتم و ریخت و پاشا رو جمع میکردم و بیشتر حرص میخوردم رو میز جلوی مبلا(همون میزی که شربتا رو روش گذاشته بودم) آبهایی که باهاش به عروسکهات آمپول میزدی ریخته بود و لکه شده بود، کلی دستمال ریز ریز شده بود(همون باند هایی که...) بدتر از همه شیردوش بود که زیر میز افتاده بود......

 

 


خدا جون شکرت که دخترم سالمه هیچ اشکالی نداره که ریخت و پاش کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

نفیسه
13 تیر 92 11:29
بابا بچست دیگه اون این کارا رو نکنه باباش ریخت و پاش کنه؟؟؟!!! البته منم باشم خیلی حرص میخورم ولی خوب زیر سیبیلی ردش می کنم هههه
خاله پارمیدا
13 تیر 92 14:08
پیش ما هم بیاین


حتما
خاله فاطیما(مامان ایلیا)
13 تیر 92 22:05
سلام دوست خوب ایلیا ایلیا تو مسابقه ی نی نی شکمو شرکت کرده میشه کد 242 رو به شماره 20008080200 بفرستی و بهش رای بدی؟ مرسی
مامان نی نی
14 تیر 92 16:03
سلام دوست خوبم فاطمه خانم ودوستش تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کردن خوشحال مشم که کد های 464 و465 رو به صورت464 465 (با یک فاصله) به شماره پیامک 20008080200 ارسال کنید وبهشون رای بدید ممنون
مرضیه
19 تیر 92 17:41
سلام.شیرین کاری هاش بی نظیره.زهرا منویادش هست یا فراموشم کرده؟


بله که یادشه دلمون برات تنگ شده
مامان یاسمین زهرا
22 تیر 92 1:16
فدای ریخت و پاش هاشون ،دختر منم همش مشغول خرابکاریه اصلا از تمیزی بیزاره!
مامان آرتین
22 تیر 92 4:48
وای درکت میکنم خیلی بده.راستی شما کدوم محله ساکنین؟ شما هم مشکل آب دارید؟


ما خیابان هفت تیر روبروی خیابان دشتستان، خدا رو شکر ما تو ساختمونمون مشکل آب نداریم فقط اگه برق قطع بشه آب هم قطع میشه چون ما طبقه 8ایم و آب پمپ میشه بالا ولی همه اقواممون که تو همون محدوده یا تو خیابان بزرگمهر هستن هم آب ندارن
مامان آرینا موفرفری
22 تیر 92 5:06
سلام عزیزم مرسی بابت تبریک تولد آرینا .


سلام گلم ، خواهش میکنم
مامان چند تا فرشته
23 مرداد 92 2:24
ماشا الله چقدر دخملی خانم شده


ریحانه
9 شهریور 92 18:08
تولدت مبارک عزیزم!!!
هدی
22 شهریور 92 18:34
خدا این دختر ناز و شیرین و حفظ کنه