زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

دخمل بلا

سلام گلکم بذار اول یه کم از شیرین زبونیهات بگم: اسم و فامیلت رو بلدی و میگی: "ز..لا  مدیده" اسم منم میگی:"پدیده" و خلاصه مثل طوطی خیلی کلمات رو تکرار میکنی ولی هنوز بلد نیستی جمله بگی  والبته اگه ازت بخوام فلان کلمه رو بگی کلی ناز میکنی و نمیگی ولی خیلی کلمات رو خودت تکرار میکنی و اما شیرین کاریهات خیلی دوست داری دستکش یا ساق دست دستت کنی  (همونطور که تو این عکس پیداس وقتی میخوای تمرکز بگیری لبات این شکلی میشه )   عاشق کلید هستی، مجبورم میکنی جا کلیدی رو بیارم پایین تا با کلیداش بازی کنی کلیدای کمدا هم از دست شما قایم کردیم و برای باز کردنشون باید کلی کلید رو امتحان کنیم تا بالاخره... عیب نداره عزیز دل...
6 خرداد 1391

زادگاه مامان لیلا و بابابزرگ!!

سلام نازگلکم جمعه گذشته با مامان اینا رفتیم "قهساره" یه روستای خیلی قشنگ نزدیک اردستان که زادگاه مامان لیلا و بابابزرگه ....یه روستا پر از خاطرات خوب و بد...... یه جای خوش آب و هوا و پر از آرامش.... صبح قبل از رفتن دیدم تب داری خیلی به هم ریختم تو دلم آشوب شد آخه من اصلا تحمل بیماری دخملمو ندارم حتی یک لحظه..... قبل از رفتن بردیمت دکتر که گفت چیزی نیست و کمی گلوت عفونت داره....دوس ندارم از بیماری و خاطرات بد تو وبلاگت بنویسم فقط اینکه از ساعت ٧ بعد از ظهر تا ٥ صبح تو تب سوختی و منم همراهت سوختم!!!..... و ظهر شنبه دیدم یه دندون نیش از لثه پایینت جوونه زده   مبارکت باشه نازگلم اینم عکسای نازگلم تو باغ خانوادگی...   ...
3 خرداد 1391

نماز خوندن زهرا

سلام زهرای نازم چند وقتی هست تا صدای اذان میاد یا میبینی یکی داره نماز میخونه هوس نماز خوندن میکنی و میگی"انااااا" یعنی الله اکبر... و میدوی چادرتو میاری   و میگی بهت مهر بدم و جالب اینجاست که تقریبا ترتیب نماز رو بلدی اول نیت میکنی یه چیزایی میگی   بعضی وقتا عجله داری و همون رکعت اول قنوت میگی رکوع و بعد هم سجده....که البته نمیدونم چرا بعضی وقتا تعداد سجده هات کم و زیاد میشه تعداد رکعات هم متفاوتند...۲ ،۳ ، ۴ و گاهی بیشتر  بعد از نماز هم میشینی و تسبیح میگیری دستت و.... بعد بهت میگم "زهرا جان برای همه نینی ها دعا کن" شما هم میگی "چشم"و..... بعضی وقتا نمازت که تموم شد با خدا بای ...
31 ارديبهشت 1391

سفر به قم و کاشان

سلام زهرای عزیزم خیلی وقت بود که دلتنگ حرم کریمه اهل بیت بودم و قسمتم نمیشد. خدا رو شکر هفته گذشته دانشکده بابایی به خاطر برگزاری همایش تعطیل شد و بابایی پیشنهاد داد آخر هفته یه سر بریم قم و کاشان....پنجشنبه حدود ساعت ۴ بعد از  ظهر حرکت کردیم.....چه جاده سبز و قشنگی به خاطر بارندگی های اخیر همه جا پر از طراوت و شادابی بود....برای نماز مغرب و عشا حرم بودیم -هرچند شما نذاشتی من نماز بخونم و فقط میخواستی بدو بدو کنی و بری کنار حوض آب بازی کنی- ولی باز هم دادن یه سلام به حضرت و بودن تو اون فضای روحانی کلی بهمون انرژی داد خانمه گفت تو حرم عکس گرفتن ممنوعه ولی.... این چراغونی های خوشکل هم به خاطر میلاد حضرت زهراست بانوی...
24 ارديبهشت 1391