زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

اصفهان شهر زیبای خدا

سلام عجب ماهیه این اردیبهشت این روزا هوا بهشتی شده واقعا حیف که بابایی اصلا وقت نداره بیاد بریم گردش، هرچی منتظر شدیم دیدیم فایده نداره بابایی اصلا وقتش آزاد نمیشه این بود که چند روز پیش با مامان لیلا و خاله فاطمه و خانم آقای کاظمی و دخترشون(که از دوستای خانوادگی مون هستن) رفتیم باغ گلها وای که چه هوای خوبی داشت چه فضای رویایی و زیبایی واقعا جای بابایی خالی بود دوربین همراهمون نبود ولی یه چند تا عکس با گوشی از دخمل نازم گرفتم که دیدنش خالی از لطف نیست بقیه در ادامه مطلب   ...
14 ارديبهشت 1391

قطار سواری عروسکها!

سلام جیگر طلای مامان این روزا خیلی بازیگوش شدی ودر عین حال تنوع طلب، زود از اسباب بازیهات خسته میشی و یه بازیه جدید یا یه اسباب بازیه جدید میخوای، هر روز باید کلی فکر کنم تا با همون اسباب بازیهای قبلیت یه بازیه جدید کشف کنم تا دوس داشته باشی مشکل دیگه اینکه خانم خانما خیلی بد غذا شده و باید ترفندهای مختلف به کار ببرم تا لطف کنید و یه چیزی بخورید چند روز پیش یه فکری به ذهنم رسید اینکه با لوگوهات یه قطار درست کنیم و عروسکها رو سوارش کنیم خدا رو شکر خیلی خوشت اومد و کلی وقت باهاش سرگرم بودی ....کم کم وقت میوه خوردنت شد و نقشه کشیدم از عروسکات کمک بگیرم تا سیب رو بخوری ....خدا رو شکرر نقشه ام اثر کرد و یه سیب کامل خوردی مع...
8 ارديبهشت 1391

زهرای سحرخیز

سلام دختر قشنگم امروز سحرخیز شده بودی و ساعت ۶ از خواب بیدار شدی منم دیشب دیر خوابیده بودم و اصلا حس نداشتم پاشم یا حتی چشمامو باز کنم سعی کردم به زور بهت شیر بدم تا بخوابی ولی زهی خیال باطل .... بهم گفتی "پا" یعنی پاشو!! بابایی بغلت کرد، بهت آب داد ولی آروم نشدی بابایی بردت پشت پنجره و پرنده ها رو بهت نشون داد که داشتن نماز میخوندن کلی براشون ذوق کردی ولی دوباره زدی زیر گریه و "مامان" و "دد" میخواستی به زور چشمامو باز کردم و پاشدم بغلت کردم به بابایی گفتم بره بخوابه( آخه طفلک فقط صبحای جمعه میتونه بخوابه) از هر ترفندی استفاده کردم نتونستم منصرفت کنم و کاملا مصمم بودی بری "دد"..... تا اینکه مامان احترام مثل یه فرشته نجات اومد پایین تا بب...
1 ارديبهشت 1391

مسجد!!

سلام جگر گوشه مامان چند شب پیش باهم رفتیم مسجد، چند تا از اسباب بازی هاتو با کمی چوب شور (که خیلی دوست داری) بردم تا سرت گرم بشه و اجازه بدی نماز بخونم با مامان احترام توی یکی از  صف ها نشستیم که دیدم یه پسر بچه حدودا دو ساله نشسته جلومون بهت گفتم "برو با نینی بازی کن، بهش چوب شور بده"(در راستای تلاش من و بابایی برای اینکه دخملمون بخشنده باشه و به اصفهانیا نره!!)........ با خیال راحت نیت کردم و با نیم نگاهم مواظبت بودم نصف چوب شوراتو پسر کوچولو خورد و اسباب بازیهاتم برداشت تا بازی کنه شما هم با خودت گفتی(تو رو خدا حضور قلبو میبینید سر نماز فکرای دخملمم میخونم )....."آخه بخشنده بودنم حدی داره" به ژسر کوچو گفتی "نه... بده... نه" وجی...
1 ارديبهشت 1391

ادامه عکسهای کیش

داشتم دسک تاپو مرتب میکردم که چشمم خورد به فولدری که توش گزیده ای از عکسای کیش جیگرم بود و من یادم رفته بود بذارم تو وبلاگ  عیب نداره به قول بابابزرگ ماهی رو هر وقت از آب بگیری خیسه بقیه در ادامه مطلب ...
19 فروردين 1391

دوباره تنها شدیم!

سلام مونس نازنینم دوباره تعطیلات تموم شد و همه رفتن سراغ کار زندگیشون و من موندم دخمل نازم بابایی دوباره درگیر دانشگاه و شرکت و پروژه و تکلیفاشه... مامان احترام درگیر مدرسه و کارای خونشه... بابابزرگ درگیر شرکت و ماموریت و... عمه رضوان درگیر دانشگاه و تحویل کاراش و .... عمو و زن عمو هم درگیر دانشگاه و کار و زندگیشونن... روزای ١٤ و ١٥ فروردین خیلی بهمون سخت گذشت ولی کم کم داریم عادت میکنیم البته دخمل عزیزم روز به روز  داره شیطون تر و نانازتر میشه و تقریبا تمام وقتمون با هم پر میشه و کمتر حوصلمون سر میره الهی قربون شیرین زبونیهات برم دنبالم راه میفتی و میگی "مامان" "بازی" قایم موشکو خیلی دوست داری گل یا پوچ،اتل متل،کلاغ پر،...
19 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام زهرای نازنینم آغاز دومین بهار زندگیت مبارک امسال سال تحویل خونه نبودیم روز یکشنبه صبح با مامان احترام اینا رفتیم خوزستان اولین بارم بود که خوزستان میرفتم و ذهنیت خوبی ازش نداشتم ولی شمال استان خوزستان خیلی قشنگ بود شب اول گتوند خوابیدیم و از سد گتوند دیدن کردیم وقتی از ماشین پیاده شدیم انگار دنیا رو بهت داده بودن کفش جیک جیکیتو پوشیده بودی و از این طرف میدویدی اون طرف ... دوشنبه به سمت اهواز رفتیم و اخرین شب سال ۹۰ رو اونجا بودیم شام رو کنار کارون زیبا خوردیم (البته به قشنگی زاینده رود که نبود!!)سبزه و ماهی از بیرون خریدیم و اومدیم خونه تو آشپزخونه دنبال هفت سین میگشتیم ولی.... فقط سیب و سبزه و سکه داشتیم بعد از بازرسی ت...
11 فروردين 1391

سفرنامه کیش ۱

سلام دلبر نازنینم بازم با تاخیر اومدم دلم میخواست همون جمعه گذشته که از کیش برگشتیم بیام و خاطرات خوشمونو برات بنویسم ولی حسابی سرگرم خونه تکونی بودم و وقت نکردم الانم فکر نمیکنم بتونم تمام خاطرات رو بنویسم ولی سعی میکنم طی چند پست سفرنامه کیش مونو بنویسم خدا رو شکر سفر خیلی خوبی بود مخصوصا اینکه از اول مهر به دلیل مشغله درسی و کاری بابایی فرصت پیش نمی اومد سه تایی باهم باشیم و لذت ببریم ولی این سفر فرصت خیلی خوبی بود که ۴روز تمام لحظات کنار هم باشیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم مخصوصا اینکه تو کیش آرامش خاصی برقراره و هوا هم خیلی عالی بود و خلاصه همه چی دست در دست هم داده بود تا ما با کوله باری از خاطرات خوش برگردیم، خدای مهربون به خا...
27 اسفند 1390

اولین سفر کیش زهرا

سلام دخمل خوشکلم حدود 3 ماهی هست که با بابایی تصمیم داشتیم ببریمت کیش که به خاطر مشغله زیاد بابایی فرصت منیشد ولی ایشالا امروز بعد از ظهر قراره بریم امیدوارم بهت خوش بگذره عزیز دلم   ...
19 اسفند 1390