زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

بازم تاخیر!!!

سلام گل دخمل شیطون و بلا شاید به پای توجیح تنبلی هام بذاری ولی باور کن وقت نمیکنم بیام برات مطلب بذارم به هر حال مامانو ببخش نمیدونم از کدوم شیرین کاریهات بگم بازیهای خانم گل: بیرون رختن وسایل داخل کابینت، مخلوط کردن حبوبات، تخلیه کامل کیف که برات فرقی نداره  چه مدل کیفی باشه ، (کیف پول ،کیف دستی من ، کیف بابایی و ....کیف هرکسی که در دسترست باشه) ، تخلیه کشوی لباس، کمد جانماز، قفسه کتاب، بیرون ریختن اسباب بازیهات از تو تخت پارکت و....... خلاصه اینکه عاشق هر نوع بی نظمی وریخت و پاش هستی الهی قربونت برم چند وقتی میشه که یاد گرفتی خودت غذا بخوری البته نصفشو می ریزی رو زمین ولی تقریبا کنترل قاشق دستت اومده صبحا که از خواب پامی...
3 اسفند 1390

دخمل شیرین زبون

سلام عسلکم الهی فدات شم که روز به روز داری نازتر و دوست داشتنی تر میشی تازگیا هر کلمه ای که میگیم میخوای دنبالمون تکرار کنی الهی فدای حرف زدنت بشم شیرین زبون مامان فرهنگ لغات خانم طلا مامانو .......... مامان بابا نی نی دایی عمه آبوده........... آب بده ببه ده......... غذا یا شیر بده دادر...........چادر ممد.........محمد عمم..........عمو نانا............ نانای ماما لیلی.......ماماان لیلا لو.......لوبیا جا....جارو تو......ترش دا......داغ و.....                       اینم  عکسای زهرا خانم ...
27 دی 1390

امان از این هوای آلوده...

سلام نازنینم یک ماهی میشه که هوا خیلی آلوده شده و متاسفانه بارندگی هم نمیشه منم از اونجایی که خیلی از مریض شدن نازگلم بیزارم خیلی مواظبت بودم تا جاییکه میشد بیرون نمیرفتیم حتی اگه متوجه میشدم تو مهمونیها کسی سرماخورده سعی میکردم اونجا نرم تا از ویروسها دور باشیم از اونجایی که میگن "از هرچی بترسی سرت میاد" متاسفانه علی رغم مراقبت های شدید ویروس بدجنس افتاد به جون نازگلم و دوهفته ای درگیرش بودیم البته خدا رو شکر ویروسش با تب زیاد همراه نبود(آخه من خیلی از تب میترسم) فقط یه روز اونم نیم درجه تب داشتی ولی سرفه های خلطی شدید به همرااه آب ریزش بینی .....که خدا رو شکر تموم شد و الان سالم و سرحالی خدای مهربون بارون رحمتت را بر م...
21 دی 1390

کریسمس مبارک

عسلکم سلام زن عمو فهیمه خیلی باسلیقه و خوش ذوقه از یک ماه پیش وسایل درخت کریسمس رو تهیه میکرد و یه درخت خوشکل درست کرد، شما رو بردم تا با درخت کریسمس عکس بگیری ولی به هیچ طریقی نتونستیم ثابت نگهت داریم تا عکس بگیریم نمیشد من و زن عمو هم فقط تند تند عکس گرفتیم از عکسایی که خودم با دوربین گرفتم هیچ کدوم فایده نداشت ولی یه چند تا عکس زن عمو با گوشیش گرفت که بد نشده ...  بقیه در ادامه مطالب....   ...
12 دی 1390

تشکرانه...

دیروز عمه طاهره جونمون از تهران اومد و هممونو سورپرایز کرد، عمه طاهره هر وقت میاد به همراه خودش کلی شور و شادی میاره   آخه عمه طاهره خیلی مهربونو پر انرژیه عمه به همه زنگ زد و گفت یه مهمونی عصرونه داریم و همه رو دعوت کرد خونه عزیز، خلاصه از ساعت ٤ بعد از ظهر تا حدودای ٨ شب اونجا بودیم و کلی خوش گذروندیم (فکر نکنید مهمونیمون مجلس لهو و لعب بوده ها)   عمه جون یه عالمه ممنون به خاطر همه لطف و مهربونیهات عمه جون خیلی دوست داریم خدا جون عمه مهربون و خونواده عزیزش همیشه شاد و سالم و پر انرژی باشن ...
9 دی 1390

زهرای شیطون بلا

سلام خانم شیطون بلا بله خانمی خیلی شیطون شدی و در عین حال لجباز اگه خواستی یه کاری رو بکنی به هیچ طریقی نمیشه جلودارت شد، با اینکه کتاب "چگونه به کودک خود نه بگوییم" رو خوندم ولی اصلا نمیشه راهکاراشو عملی کرد اینقدر جیغ میزنی که همه مجبور میشن گوش به فرمانت بشن یکه از نمونه هاش چند شب پیش بود که چون بابایی درس داش اومدیم بالا و شما اراده کردی بری سراغ کمد کتابای مامان و .....ادامه ماجرا به روایت تصویر..... تصمیم گرفتم بذارمت تو کمد و در رو تا جاییکه میشه ببندم تا تنبیه بشی..... این هم عکس العمل زهرای بلا.. دیگه حرفی برای گفتن ندارم چون این عکس کاملا گویاست که چقدر این کار من اثر تربیتی روی شما گذاشت ...
7 دی 1390

روزای آخر پاییز زیبا

سلام عسلکم غروب جمعه ۳تایی رفتیم اطراف زاینده رود برای گردش که چشممون خورد به این دوچرخه ها و کلی ذوق زده شدیم آخه من و بابایی با این دوچرخه ها خاطره داریم ....... زهرا، بابایی و دوچرخه... زهرا و آسم.ن زیبای خدا... ...
28 آذر 1390

24 آذر روز....

سلام دلبر دردونه ام  میخوام از یه روز خیلی قشنگ برات بگم امروز خیلی فکر کردم تا بین روز تولد تو و این روز خیلی قشنگ؟ یکی رو به عنوان بهترین روز زندگیم انتخاب کنم ولی نتونستم.... روز ٢٤ آذر سال ١٣٨٤ مصادف با میلاد امام عشق و مهربانی حضرت امام رضا (ع) دو پرنده عاشق به وصال رسیدند و عقد کردن ٤ماهی بود که درگیر خواستگاری رفت و اومد و... بودیم و دیگه بالاخره تو این روز قشنگ عقد کردیم حدود ساعت ٤ بعد از ظهر بود که بابایی با یه دسته گل خوشکل رز صورتی اومد آرایشگاه دنبالم منو آورد خونه مامان لیلا(آخه جشن عقدمون اونجا بود) و نشستیم سر سفره عقد خواستم سوره نور بخونم که بابایی گفت با هم بخونیم و خلاصه با اون صدای خوشکلش شروع کرد ...
25 آذر 1390

بیماری مامان و...

سلام نازنینم برای تاسوعا و عاشورامون کلی برنامه داشتیم ولی امان از وقتی که آدم توفیق نداشته باشه تو مراسم عذاداری شرکت کنه... برای نازدونم لباس محرمی خریده بودم، چون بابایی از رنگ مشکی بدش میاد کلی گشتیم و برات لباس سرمه ای خریدیم یه سربند خوشکل هم تو مراسم شیرخواران حسینی بهت دادن، خلاصه همه چی آماده بود تا تو مراسم عذاداری مولا شرکت کنیم و به اندازه یک سالمون انرژی ذخیره کنیم ولی متاسفانه من روز قبل از تاسوعا مریض شدم و آنفولانزای شدید گرفتم تا روز ٤شنبه یعنی روز بعد از عاشورا افتادم تو خونه ولی خدا رو شکر الان خیلی بهترم، فردا مراسم هفتم امام حسینه اگه قسمت شد حتما میبرمت تو یکی از مجالس عذاداری ...
20 آذر 1390