سلام دختر قشنگم امروز سحرخیز شده بودی و ساعت ۶ از خواب بیدار شدی منم دیشب دیر خوابیده بودم و اصلا حس نداشتم پاشم یا حتی چشمامو باز کنم سعی کردم به زور بهت شیر بدم تا بخوابی ولی زهی خیال باطل .... بهم گفتی "پا" یعنی پاشو!! بابایی بغلت کرد، بهت آب داد ولی آروم نشدی بابایی بردت پشت پنجره و پرنده ها رو بهت نشون داد که داشتن نماز میخوندن کلی براشون ذوق کردی ولی دوباره زدی زیر گریه و "مامان" و "دد" میخواستی به زور چشمامو باز کردم و پاشدم بغلت کردم به بابایی گفتم بره بخوابه( آخه طفلک فقط صبحای جمعه میتونه بخوابه) از هر ترفندی استفاده کردم نتونستم منصرفت کنم و کاملا مصمم بودی بری "دد"..... تا اینکه مامان احترام مثل یه فرشته نجات اومد پایین تا بب...