زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

زهرا و سال تحصیلی 90!!

1390/7/27 12:13
نویسنده : مامان فهیمه
319 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه هستی ام

امروز حدودا 27 روز از آغاز سال تحصیلی میگذره و ما  تقریبا به وضعیت موجود خونمون عادت کردیم

بابایی امسال ارشد قبل شد و همه رو (مخصوصا منو) ذوق زده کرد آخه بابایی خیلی به درس علاقه داشت ولی به دلیل افتادن در دام عشق ترم 7لیسانس ازدواج کرد و نتونست ارشد قبول بشه و من همیشه از این موضوع ناراحت بودم و سعی میکردم شرایط براش مساعد شه تا بتونه ادامه تحصیل بده که به لطف خدا و تلاش خودش امسال این اتفاق خوب افتاد. ولی خوب برای من و شما شرایط سختیه، بهتره وضعیت موجود خونمونو برات کامل توضیح بدم:

طبقه اول( خودمون): بابایی شنبه تا دوشنبه از صبح تا ظهر کلاس دارهشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے بعدشم باید بره شرکت تا 7 یا 8شب اضافه کاری وقتیم میرسه خونه هم خیلی خستس هم درس و تکلیف و پروژه دارهشِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے ، سه شنبه و چهارشنبه وپنجشنبه خدا رو شکر وضعیت خوبی داریم و بابایی جونمون حدودآ ساعت 3 بعد از ظهر میاد خونه که هم وقت داره با شما بازی کنه شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےهم ببرتمون بیرون هم تو کارای خونه به من کمک کنه و...(البته به استثنای روزایی که میره ماموریت یا مجبوره اضافه کاری بمونه ) جمعه هم دوباره بابایی میره سراغ درس و....

طبقه دوم(مامان احترام اینا): بابا بزرگ که طبق معمول همیشه به سختی میشه پیداشون کرد یا شرکتن یا ماموریت و...، مامان احترام هم که نصف روز میرن مدرسه بعدشم خستگی و کارای خونه و ....، عمه رضوان بیچاره هم که وقت سر خاروندن نداره یا دانشگاهه یا تحویل پروژه داره و تو اتاقش داره ماکت و .. درست میکنه(البته از دست شما و شیطونیهات به اتاقش پناه برده وگرنه قبلا تو سالن مینشس سر کاراش)

طبقه سوم(عمو محمد و زن عمو جون): این دو پرنده عاشق هم هر دوشون امسال ارشد قبول شدن و حسابی سرشون شلوغه

برنامه هفتگی من و نازگلم:

از شنبه صبح میریم خونه مامان لیلا پلاس میشیم تا دوشنبه عصر و اگه شانسمون بگه و بابایی درس و تکلیف نداشته باشه اونم شبا میاد پیشمون وگرنه باید تا دوشنبه عصر دوریشو تحمل کنیم و عصر دوشنبه سه تایی برگردیم خونمون از سه شنبه تا جمعه هم همه اعضای خونه با وجود مشغله هایی که دارن هوای خانم طلا رو دارن که یه وقت حوصلش سرنره.

خدا جونم به همشون سلامتی بده و کمکشون کن تو همه کاراشون موفق باشن به زهرا جونم هم صبر بده تا یه کم بتونه تحمل کنه تو خونه بمونه و همش نخواد بره "دد"شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زن عمو فهیمه
27 مهر 90 13:37
وای چقد قشنگولانه بود.مخصوصا اونجا که عکس من و محمد رو گذاشتی.راستی زری جون مامانت هیچ وقت نگفته بابات رو کجا دیده و باهاش ازدواج کرده .بزرگ شدی ازشون بپرس و به ما هم بگو.

زن عمو جون این یه رازه زهرا هم ازش باخبر نمیشه




سید امیرعباس بابا
28 مهر 90 20:00
سلام زهرا جوووووووووون...
خوبی؟؟؟
بیا یه سر بهم بزن ببین از ساعت اول زندگی تا حالا چه تغییراتی کردم
منتظرتم زودی بیا...باشه؟؟؟

حتما میایم


نفیسه
30 مهر 90 14:19
سلام عزیزم. خیلی خوشحالم که شوشوت ارشد قبول شده . انشاءالله بعدش هم بره برای دکترا . روزهای خیلی خوبی را برات آرزو می کنم .

سلام ممنون گلم ایشالا به زودی خبر اومدن نینی نانازیتو بشنوم