موز میخوااااااام!
سلام نازگلکم
مشهد که بودیم غروب ٥شنبه که شما یه کم حالت بهتر شده بود رفتیم حرم تو صحن جامع رضوی مراسم جزءخوانی بود با کلی ذوق یه قرآن برداشتم و با مامان احترام و عمه نشستیم تو صف تا قرآن بخونیم و بعدشم همونجا نماز بخونیم.......هه هه زهی خیال باطل......هنوز ننشسته بودیم که زهرای بلا هی گفت مامان پاشو ..مامان بلیم...(وقتی حالت تهوع داشتی نمیتونستی تو شلوغی بمونی منم فکر کردم حالت بده) گفتم چشم عزیزم و بغلت کردم و کفشامونو برداشتم و رفتیم....خانم طلا دستور فرمودن بریم آبو بازی بردمت تو صحن گوهرشاد و کلی آبو بازی کردی یه دفعه نمیدونم کجا و دست کی موز دیدی( آخه ملت روزه بودن!) گفتی موز میخوااااام هر چی گفتم باشه بعدا برات میخرم هیچ فایده ای نداشت دیگه آبو بازی هم نمیکردی اومده بودی بغلم و فقط موز میخواستیبرگشتیم تو صحن رضوی پیش مامان اینا تا شاید یادت بره (ولی کماکان تکرار میکردی موز میخواااام) اومدیم تو صف نشستیم برای نماز آخه یه ربع مونده بود تا نماز مغرب و عشا ولی هنوز ننشسته دوباره ندا بلند شد که موز میخواااام همه برگشته بودن و چپ چپ نگاه میکردن یکی شکلات بهت میداد اون یکی تو کیفش دنبال هله هوله میگشت از این ورم ما با ایما و اشاره میگفتیم بچمون مریضه نمیتونه هله هوله و شکلات بخوره دیدم اینجوری نه میذاری خودم نماز بخونم نه بقیه تصمیم گرفتم هر جوری هست برات موز پیدا کنم بغلت کردم و بدو بدو رفتم و از یکی از آقایون خادم پرسیدم نزدیکترین میوه فروشی کجاست؟ گفتن از باب الجواد که بری بیرون پیداست ....بالاخره موز خریدیم خوشحال و شادان اومدیم و به نماز رسیدیم
میدونی چقدر از اون موز رو خوردی؟؟ دو یا حد اکثر سه تا گاز