روز تولد
به نام خدای مهربونی که تو رو به ما هدیه داد
سلام .
امروز دقیقا یه ساله که میگذره ، یه سال از روزی که به دنیا اومدی. تو 9 شهریور 89 (20 رمضان) صبح ساعت 10 به دنیای اومدی . به دنیای ما آدم بزرگایی که کلی از بودن و دیدنت ذوق کردیم .
خیلی قبلتر از اینکه باشی و ما بفهمیم که هستی اسمت سبحان بود . اما بعد از اینکه فهمیدیم دختری ، اسمات هی عوض میشد یه وقتی میشدی ستایش یه وقتی ثنا یا حتی سنا! یه وقتی هم سبوحا که به اسم داداش سبحانتم بخوره . البته بماند که تو اولین فرشته ای بودی که خدا به خونواده ی ما داده بود . این ناشی از آینده نگری ما بود!!!!
طوری شد که حتی تا چند روز بعد از تولدت هم اسم نداشتی . زردی که گرفتی باباییت نذر کرد اگه خوب شدی اسمتو بذاره زهرا !
خدا خواست تو خوب بشی و نذر بابات ادا بشه. حالا دنبال پسوند و پیشوند واسه اسم زهرا میگشتیم یه وقتی متین الزهرا یه وقتی یاسمین زهرا ، فاطمه زهرا ،نازنین زهرا و در آخر هم شدی همون زهرا ! "زهرا "
اینم عکس روز اول به دنیا اومدنت:
بعد 10روز بود که اومدی به خونتون . خونه ای که از خیلی وقت پیش از اومدنت منتظر دیدن تو بود .روزای اول مامان جون و عمه میومدن پایین به بهونه ی کمک به مامان فهیمه حتی شبا هم میموندن . آخه دخمری شب و روزو گم کرده بودی . اوایل فقط بیدار بودی و میخواستی باهات حرف بزنیم اما بعد از آخر شب تا سحر فقط جیغ میزدی و گریه میکردی بگذریم از اینکه توی بغل مامانی با هم! گریه میکردی
این وضع تا چند ماه اول طول کشید ولی کم کم با شب و روز این دنیا آشنا شدی .
توی این یه سال اتفاقای زیادی افتاده که خیلی دوست داشتم ریز به ریز با جزئیات تمام! برات بنویسم اما خودت نمیذاشتی
یه دفعه مامانی و دائی محمد گذاشته بودنت توی پتو و تکونت میدادن تا خوابت ببره .(ساعت 2 نصف شب!)که یه دفعه افتادی زمین آخه اونا خسته شده بودن .
یه بار هم روی تخت مامان بابا خوابیده بودی ، که بیدار میشی و سینه خیز میای به طرف کمد اسباب بازی هات و ... تق ...
چند وقتی هم بود که دهنت آفت میزد و این شده بود دلیل نگرانی و ناراحتی مامانت که هر بار به گریه ختم میشد . ببین مامانت چقدر دوست داره .
راستی یه بار هم رفتی مشهد .یه مشهد چند روزه با مامانی ،بابایی ، مامان جون و آقاجون .
(بین خودمون باشه وقتی برگشتین مامان و بابا توبه کار شدن که تا وقتی که کوچیکی دیگه برن مسافرت . البته این تصمیمشون تا چندماه بیشتر اثر گذار نبود.مثلا چند وقت بعد رفتین تهران و باز هم مریض شدی.)
اولین کلمه ای که گفتی " دَ دَ " بود . که با گفتنش همه ی منظوراتو به ما میفهموندی .
این روزا خیلی شیطون شدی . تا الان 6تا دندون داری که بعضی وقتا باهاشون گاز میگیری چند وقتیه که میتونی خودت وایسی و در حال حاضر هم داری یاد میگیری که راه بری . دستتو میگیری به مبل و صندلی و ... و قدم قدم میزنی .
کلمه های جدیدی هم به دایره لغاتت! اضافه شده . که باز هم خودت معنی شونو میفهمی.
یادت باشه که ما تا همیشه دوست داریم