سفر به پیشگاه امام عشق و مهربانی
سلام نازگلکم
دوباره با تاخیر اومدم اما این بار یه کم دلیلم موجهه
دو تا سفر داشتیم
اول اینکه بعد از 6 ماه انتظار به پیشگاه امام عشق و مهربانی امام رضای مهربانم مشرف شدیم. آخه بعد از اون سفر پر از اضطراب که تو ماه رمضون به مشهد داشتیم و اصلا نتونستیم درست زیارت کنیم من و بابایی بد جور دلمون برای حریم باصفاشون پر میزد و همینکه امتحانای پایان ترم بابایی تموم شد تصمیم گرفتیم بریم پابوس آقا و خدا رو شکر شب میلاد پیامبر خوبیها در جوار فرزند نازنینشون تولد رو جشن گرفتیم.
شما هم مثل خودم عاشق صحن اسماعیل طلا بودی از تو صحنهای دیگه که گنبد رو بهت نشون میدادم و بهت میگفتم سلام کن خیلی توجه نمیکردی ولی وقتی میرفتیم صحن اسماعیل طلا خودت رو به گنبد میکردی و دست کوچولوتو میذاشتی رو سینه و میگفتی "سلام امام لضا (رضا) خوبی!"
عاشق سرسره بازی تو صحن بودی حیف که نمیشد ازت عکس بگیریم دستاتو میگرفتیم وخودتو میکشیدی روی سنگا و کلی کیف میکردی
خیلی قطار رو دوست داشتی هی میگفتی بریم بگردیم! واگن ما کنار واگن رستوران بود عاشق اونجا بودی
ولی شب برای خواب خیلی تو قطار اذیت شدی و اذیت کردی نمیدونم چرا نمیتونستی بخوابی شاید به خاطر تکونای قطار یا صداش بود.
البته خاطرات زیادی داشتی مخصوصا با امیر حسین(نوه خاله بابایی) آخه با هم رفته بودیم اگه فرصت شد میام و بقیه اش رو میگم