یلدا 91
سلام نازنینم
شب یلدای امسال مامان احترام و بابابزرگ (البته شما به بابابزرگات میگی حاجی!) مسافرت بودن و نصمیم گرفتیم بریم خونه مامان لیلا ولی وقتی میریم خونشون ازبس شما و امیرعلی شیطونی میکنین همه رو کلافه میکنین این بود که من پیشنهاد دادم بریم رستوران شب نشین که نزدیک آتیشگاهه و همه موافقت کردن و قرار شد بساط شب چله یعنی میوه و آجیل و چای و البته دیوان حضرت حافظ رو ببریم و شاممونو هم اونجا بخوریم (البته اگه میشد شاممون رو هم میبردیم بالاخره اصفهانی هستیم دیگه)
تا رسیدیم دیدیم یه صف طولانی از آقایون زن ذلیل ایستادن و هوا هم خیلی سرد بود پرسیدیم گفتن باید حداقل یک ساعت منتظر باشین تا آلاچیق خالی بشه و فقط هم میتونید یک ساعت داخل آلاچیق باشید شما هم گیر داده بودی که "کبااااب میخوام" ......خلاصه تصمیم گرفتیم بریم رستوران روبه روش که حالت باغ داشت..... خیلی خوش گذشت تا ساعت 11:45 اونجا بودیم که دیگه سیستم گرمایش باغ رو خاموش کردن و به طور محترمانه بیرنمون کردن
شب خیلی قشنگی بود و بیشتر از همه به شما و امیرعلی خوش گذشت الهی فداتون بشم