زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولوی خدا

یلدا 91

سلام نازنینم شب یلدای امسال مامان احترام و بابابزرگ (البته شما به بابابزرگات میگی حاجی!) مسافرت بودن و نصمیم گرفتیم بریم خونه مامان لیلا ولی وقتی میریم خونشون ازبس شما و امیرعلی شیطونی میکنین همه رو کلافه میکنین این بود که من پیشنهاد دادم بریم رستوران شب نشین که نزدیک آتیشگاهه و همه موافقت کردن و قرار شد بساط شب چله یعنی میوه و آجیل و چای و البته دیوان حضرت حافظ رو ببریم و شاممونو هم اونجا بخوریم (البته اگه میشد شاممون رو هم میبردیم بالاخره اصفهانی هستیم دیگه ) تا رسیدیم دیدیم یه صف طولانی از آقایون زن ذلیل ایستادن و هوا هم خیلی سرد بود پرسیدیم گفتن باید حداقل یک ساعت منتظر باشین تا آلاچیق خالی بشه  و فقط هم میتونید یک ساعت داخل آلا...
4 دی 1391

خانم واکسی!!!

سلام دخمل بلا یه مدتی بود که خدا رو شکر کمتر مغازه بازی میکردی و من به خودم دلداری میدادم که دخترم داره پیشرفت میکنه و داره به این نتیجه میرسه که مغازه داری برای کسی که بابا و مامانش مهندسن اصلا شغل مناسبی نیست   چند شب پیش که از بیرون اومده بودیم و خواستیم کفشامونو بذاریم توی جاکفشی چشمت خورد به واکس و گیر دادی که کفشا رو واکس بزنی   چند دقیقه ای صبر کردم ولی فایده ای نداشت میخواستی همه کفشا رو واکس بزنی و هوا هم سرد بود بهت گفتم یه کفش بیار تو تا بذاریم روی روزنامه و واکسش بزنی ولی....  از روزنامه که خوشتون نیومد و به یکی و دوتا کفش هم راضی نشدید و نتیجه تلاشهای منو بابایی و از اون طرف اصرار شما این شد... وای خد...
4 دی 1391

تنبیه دردسر ساز!

سلام دخمل بلا چند شب پیش از بس اذیت کردی و نمیخوابیدی بابایی گذاشتت بالای ویترین تا تنبیه بشی ولی زهی خیال باطل  تازه خوشت اومده بود و نمیخواستی بیای پایین و گفتی پشتی بهت بدیم تا همونجا بخوابی  و خلاصه به زحمت تونستیم بیاریمت پایین ...
24 آذر 1391

هفتمین سالگرد عشقمون مبارک

سلام جیگل مامان و بابا امروز هفتمین چشن تولد عشقمونه وصف این روز قشنگ تو این پسته که پارسال گذاشتم http://dordone.niniweblog.com/post34.php دیشب جلسه هفتگی خونواده مامان احترام نوبت ما بود و ما هم به مناسبت سالگردعقدمون یه شام ساده درست کردیم و ازشون دعوت کردیم که زودتر بیان و شام منزل ما باشن و البته همه لطف کردن و به موقع اومدن خیلیییییی خوش گذشت مهمونا که رفتن بهت گفتم: زهرا جون بیا من و بابایی رو بوس کن و بهمون بگو سالگردتون مبارک! الهی قربونت بشم اول من و بعد بابایی رو بوس کردی و گفتی: سال گر دتون مبالک بهت گفتم مامان عروس شده بودما.... گفتی: من نانای میکردم! گفتم: شما پیش خدا بودی و البته شایدم اونجا داشتی نانای می...
24 آذر 1391

شیطنتهای بی امان!!

سلام ووروجک مامان این روزا خیلی بلا شدی و اگه بخوام همه شیرین کاریهاتو تو وبلاگت بنویسم باید تمام مدت بشینم و برات بنویسم چند شب پیش که ساعت 12 از مهمونی اومدیم و خواستم لباستو عوض کنم طبق معمول پروژه شروع شد....اینو دوس ندارم..اون قشنگ نیس....این رنگی نمیخوام....بعد از کند و کاو سر کشوی لباسات تازه چشمت خورد به کمد عروسکات و گفتی:"مامان صندلی بذار میخوام عروسکامو ببینم"  اتاق سرد بود و هرچی میگفتم بیا بیرون فایده ای نداشت، بعد از برسی اونا رفتی سراغ اون یکی کمدت .."مامان صندلی بذار اینجا میخوام ببینم کدوم لباسام قشنگتره"  بابایی گفت بهتره لباساشو بیاریم بیرون ولی راضی نمیشدی تا اینکه رگال(همون چوبی که لبایا تو کمد بهش آویزونه...
21 آذر 1391

عزیز من توللدت مبارک!!

بابایی مهربون ساله شدنت مبارک   الهی قربون زبونت برم دخمل نازم، دیشب به بابا میگفتی:"عزیز من تولدت مبارک" "گل من تولدت مبارک" "جیگل من تولدت مبارک"          ...
10 آذر 1391

زهرا و درخت پرتقال91

سلام پرتقال کوچولوی مامان! پارسال چند تا عکس خوشگل با درخت پرتقال گرفتی که تو ویلاگت گذاشتم امسال دوباره چند تا عکس گرفتی با همون درخت وهمون لباسا! البته یه کم برات کوچیک شدن ولی میخواستم عکسا جالبتر باشه زهرا و درخت پرتقال 90 زهرا و درخت پرتقال 91!! دخترم زیاد بزرگ نشده آخه ازبس بد غذایی عزیزم   ایتم لینک عکسای 90   http://dordone.niniweblog.com/post27.php زهرا در حال ناز کردن برای مامان احترام(که طبقه بالا هستن) ...
2 آذر 1391

شیطنت جدید!

سلام نازدونه جونم الهی قربون چشمات برم که ازش شیطونی میباره زهرا: مامان زیتون میخوام مامان فهیمه: نداریم عزیزم زهرا:ببینم که نداریم ....وکلا به هر بهونه ای که شده میری سراغ یخچال بیچاره و همه جاشو زیر و رو میکنی من هم تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که یخچالو خاموش میکنم چند روز پیش که از جستجوی یخچال خسته شده بودی تصمیم گرفتی یه کم بشینی تو یخچال تا نفسی تازه کنی ...
29 آبان 1391